دانلود رمان حس پایدار

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

دانلود رمان حس پایدار

بازدید: 734

دانلود رمان حس پایدار | ف – کوئینی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

 

نام رمان : حس پایدار

نویسنده : ف – کوئینی کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۱۶٫۳ (پی دی اف) – ۱٫۲ (پرنیان) – ۳٫۴ (کتابچه) – ۱٫۲ (ePub) – اندروید ۲٫۶ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۷۰۲

خلاصه داستان :

داستان در مورد دختری به اسم روجاست که یه سری اتفاقات رو پشت سر گذاشته. حالا سعی میکنه به گذشته جور دیگه ای نگاه کنه. جوری که حق به جانب نباشه و بتونه اشتباهاتش رو ببینه…

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل – پارت اول (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل – پارت دوم (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل – پارت اول (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل – پارت دوم (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل – پارت سوم (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون – پارت اول (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون – پارت دوم (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید – پارت اول (نسخه APK)

دانلود کتاب برای اندروید – پارت دوم (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

-دینگ دینگ دینگ.
با نگاهی به اطراف با صدای بلندتری ادامه دادم.
-به یک کارگر ساده جهت همراهی در رفتن به انباری نیازمندیم… به یک کارگر ساده جهت همراهی در رفتن به انباری نیازمندیم.
رضا، نزدیک و حین زدن ضربه ای به بازوی راستم، خم شد تا بهتر صورتم رو ببینه.
-تو واقعا داری فارغ التحصیل می شی؟
پوزخندی زد.
-ببین تورو خدا توی یه جمله ی ساده چندتا “به” و “در” استفاده کردی.
همیشه همینطور بودیم.بحث هامون از چیزهای مسخره و بی ربط شروع می شد.گاهی که زیادی حوصله داشتم، ادامه پیدا می کرد.اما خیلی اوقات هم خیلی زود تموم می شد…
با دقت به صورتش که ته ریش کمرنگی، تیره تر و مردونه ترش کرده بود خیره شدم.
-دقت کردی واج آرایی “ت” رفتی؟
روی نوک بینی نسبتا بزرگش دستی کشید.
-واج آرایی؟
چینی به بینی داد.
-منظورت همونیه که …
وسط حرفش پریدم.
-یعنی یه حرفو چندبار تکرار کردی جوری که توی جملت، لمس شد.
ابرویی بالا فرستاد.
-همش چهار تا “ت” بود.
با کج کردن دهن و ریز کردن چشم ها به نیم رخ ایستادم.
-حالا هرچی، بی خیال.میای بریم انباری می خوام کتابای اضافمو بذارم اونجا؟


این مطلب در تاریخ: پنجشنبه 07 آبان 1394 ساعت: 19:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

نظرات


کد امنیتی رفرش

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 136
کل نظرات کل نظرات : 5
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 4

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 86
بازدید دیروز بازدید دیروز : 114
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 2
آي پي امروز آي پي امروز : 38
آي پي ديروز آي پي ديروز : 23
بازدید هفته بازدید هفته : 357
بازدید ماه بازدید ماه : 867
بازدید سال بازدید سال : 4,684
بازدید کلی بازدید کلی : 126,465

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 18.117.145.173
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403