دانلود رمان دشمن عشق
دانلود رمان دشمن عشق | پرنا اسدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)
نام رمان : دشمن عشق
نویسنده : پرنا اسدی کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۱٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۱۷۸
خلاصه داستان :
ماندانا دکتری به ظاهر شاد در بیمارستانی پر ماجرا کار میکند… با دوستان خود روزهای متفاوتی میگذراند ولی یک روز با این روزها متفاوت است و ماندانا در مسیر ازدواج به دام میوفتد…
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
- ساعت ده و سی دقیقه…دینگ دنگ دینگ دنگ دین…
یه چشی به ساعت بیدار باشم نگاه کردم و غر غر کردم:
-تو روح سازندت…
با دست محکم رو دکمش زدم و خفش کردم…خمیازه ی بلندی کشیدم و دوباره پتو رو تا سرم کشیدم … دوباره داشت چشمام گرم میشد که صدای تق تق در اتاق رفت رو مخم… بعد صدای بلند بی بی کلا اون یه ذره خوابمو پروند:
-مانی … بیدار شدی؟
دیگه به بیدار باش بی بی گل نتونستم حرفی بزنم…با صدای گرفته گرفتم:
-بی بی جون ماندانا بزار یکم بخوابم…
-خواب بسه…بلند شو ننه تنبل شدی امروز…
درو باز کرد و چشاش شد قد نلبکی…به من که سرمو از زیر پتو بیرون اورده بودم نگاه کرد و گفت:
-اینجا اتاقه یا سنگر جنگ؟پاشو ننه …بلند شو صبونه بخور و اتاقو مرتب کن…زشته برا دختر سن تو…
یه چشی بهش نگاه کردم و باز پتو رو روی سرم انداختم…صدا پاش وغر غراش با هم قاتی شده بود …
-انگار داری با سنگ حرف میزنی…
پتو رو محکم کشید …کنترل نشده داد زدم…
-اَه بی بی ولم کن…
اخمی کرد و گفت:
- بلند شو ببینم …دلیل نمیشه صبح نمیری شَفت تا لنگ ظهر بخوابی…
اخمام جاشو به خنده داد…نیم خیز شدم و لپ پر چروکشو رو بوسیدم و گفتم:
-بی بی جونم اولا شَفت نیست و شیفته …دوما چرا دلت میاد منو از خواب پاییزیم بیدار کنی؟دیشب سر شیفت بودم قربونت برم…خوابم میاد…
با دست منو از خودش جدا کرد و گفت:
-شیرین زبونی نکن میدونی که رو من اثر نمیزاره… بلند شو… چایی دم کشیده دیگه…
به زور منو از تخت جدا کرد و از اتاق بیرون برد…خمیازه کشیدم و دستمو از دستش بیرون اوردم… با حسرت به در اتاقم که بی بی بسته بود نگاه کردم و رفتم تا دست و صورتمو بشورم…دوست داشتم دوش بگیرم برای همین مستقیم رفتم تو حموم …بعد ده دقیقه اب بازی،حوله رو درم پیچیدم و از پله ها اومدم پایین و پیش بی بی گل تو اشپزخونه رفتم…سرش تو کار خودش بود…
این مطلب در تاریخ: پنجشنبه 07 آبان 1394 ساعت: 18:59 منتشر شده است
برچسب ها : ود رایگان رمان دشمن عشق,دانلود رایگان کتاب,دانلود رمان,دانلود رمان pdf,دانلود رمان الکترونیکی,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان برای اندروید,دانلود رمان دشمن عشق,دانلود رمان دشمن عشق کامل,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه ایرانی,دانلود رمانهای پرنا اسدی,دانلود کتاب اندروید,دانلود کتاب ایرانی,دانلود کتاب ایرانی عاشقانه,دانلود کتاب برای اندروید,دانلود کتاب داستان,دانلود کتاب دشمن عشق,دانلود کتاب رایگان,